پس از مرگ شخصی که دوستش داریم، گذروندن تعطیلات دیگه هرگز مثل قبل نمیشه. حتی کوچکترین جنبههای یک تولد یا جشن سال نو (مثل دیدن یک صندلی خالی در میز ناهارخوری، یا یک هدیهای که دیگه نمیخریم) میتونه به ما نشون بده که زندگیمون برای همیشه عوض شده. با وجود این که روبهرو شدن با این شرایط سخته، اما مری-فرانسیس اوکانر که یک روانشناس بالینیه معتقده نباید احساساتمون رو پنهان کنیم و نباید نادیدهشون بگیریم.
درهمینباره میگه «غم و اندوه یک تجربه [مشترک] جهانیه و وقتی با هم ارتباط برقرار کنیم، [اوضاع] بهتر میشه»
اوکانر دانشیار روانشناسی در دانشگاه آریزوناست و مطالعاتش بر روی این مسئلهاس که وقتی سوگ رو تجربه میکنیم، در مغزمون چه اتفاقاتی میافته. اون میگه که سوگواری یک نوع یادگیریه و به ما آموزش میده که چه جوری بدون کسانی که دوستشون داریم در این دنیا زندگی کنیم.
در ادامه میگه مغز کسانی که در حال سوگواری هستند، در پسزمینه مدام کار میکنه و به این فکر میکنه چهجوری عادات جدید بسازه و تعامل کنه.
کنار اومدن با این که ما دیگه هیچوقت با اون شخصی که دوستش داشتیم وقت نمیگذرونیم خیلی سخته. کنار اومدن باهاش زمانبره و نیاز هست تا تغییراتی در مغز اتفاق بیفته. چیزی که در علم میبینیم اینه که شما اگر در حال دستوپنجه نرم کردن با غم از دست دادن باشید و از سوی اطرافیان ازتون حمایت بشه، زمان بیشتری برای یادگیری دارید و اعتماد به نفسی که از اطرافیانتون بهتون میرسه باعث میشه تا با شرایط جدید کنار بیاید.
اوکانر در کتابی به نام «مغز سوگوار» به بررسی این موضوع پرداخته که از لحاظ علمی، ذهن ما چگونه با از دست دادن یک عزیز کنار میاد. چیزی که در ادامه میخونید مطالبی هست که از گفتوگو با مری-فرانسیس اوکانر استخراج شده.
پروسه سوگواری
وقتی در یک رابطه هستیم، هویت ما با اون شخص گره میخوره. کلمات خواهر/برادر یا همسر، بر دو نفر دلالت داره. وقتی اون شخص رو از دست میدیم، برای ادامه زندگی باید راهکارهای جدیدی رو یاد بگیریم. «ما» به اندازه «تو» و «من» اهمیت داره و جالب این که مغز ما هم دقیقاً بر همین اساس کار میکنه. بنابراین کاملاً طبیعیه که در اینجور مواقع آدما میگن «حس میکنم بخشی از وجودم رو از دست دادم».
تفاوت میان سوگ و سوگواری
سوگ یک حالت احساسیه که شما رو از پا میندازه و مثل یک موج شما رو دربرمیگیره. اما سوگواری یک مولفه زمانی همراه خودش داره. سوگواری اون پروسهایه که باعث میشه ما با نبودِ عزیزمون کنار بیایم و تو این مدت، همیشه سنگینیِ نبودشون رو روی شونههامون حس میکنیم. سوگ یک واکنش طبیعی به از دست دادنه و این احساس برای همیشه با ما میمونه. مثلاً زنی که مادرش رو در جوانی از دست داده، در روز عروسی خودش هم احساس سوگ خواهد داشت چرا که این لحظهای جدید در زندگی اونه و این احساس، واکنش اون به از دست دادنه.
اما «سوگواری» یعنی رابطهی ما با سوگ در طول زمان تغییر خواهد کرد. بنابراین در اولین بار یا شاید صد بار اول، زمانی که حس سوگ به شما حمله میکنه، شما رو از پا میندازه و احساس خیلی ناآشنا و افتضاحی به شما میده. اما شاید در دفعه صد و یکم به خودتون بگید که «از این حالت بدم میاد و نمیخوام اتفاق بیفته. اما به رسمیت میشناسمش و میدونم که میگذرونمش»
احساساتی که در سوگواری دخیلاند
احساساتی که یک شخص در دورهی سوگواری تجربه میکنه، طیف وسیعی داره. عموماً شامل ترس، اضطراب، ناراحتی و دلتنگیه. چیزی که گاهی فراموش میکنیم اینه که ممکنه تمرکز کردن هم برای ما سخت بشه و یک سردرگمی هم در مورد آینده وجود داره.
من (اوکانر) اغلب از شدت احساسات ناشی از سوگ متأثر میشم. سوگ مثل این میمونه که شما یک دفعه صدای دکمههای تلفن رو بلند کنید. حسی که در هنگام سوگواری در رابطهها و دوستیهامون تداخل ایجاد میکنه، خشمه. در این موقعیت خشم خیلی شدیدی رو تجربه میکنیم. ممکنه در یک مهمونی یک شخص رو ببینید که از خشم در حال انفجاره و با خودتون بگید «چه بلایی سرش اومده؟» و بعد یادتون میاد که «آهان اون در حال سوگواریه و حالا منطقی به نظر میرسه».
چه اتفاقی در مغزمون میافته؟
تحقیقاتی که تا الان انجام شده شامل تصویربرداری از مغز بوده و عملکرد مغز رو در هنگامی که حس دلتنگی به سراغمون میاد بررسی کرده. اما مطالعات کمی هستند که اشخاص رو در موقعیتهای مختلف زندگی بررسی کرده باشن، طوری که بتونیم مسیر سوگواری رو در زندگیشون ببینیم.
با این حال، چیزی که به طور قطعی میدونیم اینه که سوگ با تمامی عملکردهای مغزی ما گره خورده. از قابلیت به یاد آوردن خاطرات گرفته تا چیزهایی مثل تنظیم ضربان قلب و تجربهای که از درد و اندوه داریم، همگی به سوگ مرتبطند. بنابراین زمانی که در حال سوگواری هستیم، بسیاری از بخشهای مغز در حال کار کردن بر روی این تجربهاند.
درباره سوگواری طولانی
زمانی که موج سوگ شما رو دربرمیگیره با خودتون فکر میکنید که «این حس کی تموم میشه؟». تحقیقات نشون داده که درصد بسیار کمی از افراد با مشکلی روبهرو میشن که بهش میگیم اختلال سوگواری طولانی. در این افراد بعد از شش ماه و حتی یک سال بعد از تجربه فقدان، میبینیم که همچنان توانایی انجام کارهای روزمره خودشون رو ندارن. اونا ممکنه نتونن از خونهشون برای کار کردن خارج شن یا این که نتونن برای بچههاشون غذا درست کنن. حتی کاری مثل موزیک گوش دادن هم شاید نتونن انجام بدن چون براشون خیلی ناراحتکنندهاس. اینها نشون میدن که باید مداخله کرد و این فرد رو به مسیر التیام برگردوند. در این مسیر اونا همچنان سوگ رو حس میکنن اما طور دیگهای باهاش کنار میان.
قبلاً به این حالت «سوگ پیچیده» گفته میشد. الان توافق کردیم که بهش بگیم «اختلال سوگواری طولانی» اما من همچنان از عبارت سوگ پیچیده خوشم میاد چون شما رو یاد پیچیدگیها میندازه.
نشخوار فکری یکی از مشکلاتیه که افرادی که در حال سوگواری هستند باهاش مواجه میشن. به این معنا که به سناریوهای خیالی فکر میکنن و میگن «باید اینجوری میکردم، میتونست اینجوری باشه» و این سناریوها بارها و بارها در ذهنشون تکرار میشه. مشکل این فکرها که ما گاهی بهشون میگیم «خلاف واقعیتها» اینه که در همهی این سناریوهای خیالی شرایط به گونهای پیش میره که اون شخص نمیمیره. و خب واقعیت این نیست. با این فکرها نه تنها هیچ جوابی پیدا نمیکنیم، بلکه در بینهایت سناریوهایی که ممکن بود اتفاق بیفته غرق میشیم و این کار هیچکمکی در راستای کنار اومدن با مرگ عزیز بهمون نمیکنه. ضمن این که این سناریوهای خیالی در راستای این که الان در دنیای واقعی باید چه کار کنیم هم سودی به ما نمیرسونه.
کمتر از ۱۰ درصد از مردم با اختلال سوگ طولانی مواجه میشن. این یعنی ۹۰ درصد از مردم بعد از تجربه فقدان، با غم و اندوه روبهرو میشن اما دچار اختلال نمیشن. این نکته بسیار مهمیه که باید یادمون بمونه. بنابراین نباید غممون رو پنهان کنیم، خصوصاً در مطب روانپزشک یا مشاور. مگر در زمانهایی که بدونیم این کار کمک میکنه تا شخص در مسیر درست قرار بگیره.
چگونه افرادی که در حال سوگواریاند رو حمایت کنیم
در مواجهه با عزیزانمان که در حال سوگواری هستند، بیش از این که به فکر بهتر کردن حالشون باشیم، باید به حرفاشون گوش بدیم و ببینیم که در چه مرحلهای از یادگیری هستند. لازم نیست برای شاد کردنشون تلاش کنید بلکه باید پیششون باشید و بهشون اطمینان بدید که در کنارشون هستید و میتونید آیندهای رو تصور کنید که غم و اندوه دیگه نمیتونه اونا رو از پا دربیاره.
از دست دادن عزیزان در پاندمیک
یکی از موضوعاتی که خیلی در موردش صحبت نمیشه اینه که مرگ بسیاری از عزیزانمون (در دوران پاندمی کووید) در بیمارستان، اورژانس یا آیسییو اتفاق میافته و در زمان وقوع، ما اونجا نبودیم. چرا که داشتیم تلاش میکردیم تا جلوی گسترش کووید رو بگیریم و بنابراین حضور اعضای خانواده در بیمارستان منطقی نبود.
این یعنی ما بدتر شدنِ حال اونا و تغییرات بدنیشون رو نمیبینیم و ذهنمون این احتمال رو در نظر نمیگیره که ممکنه بمیرن. بنابراین مواجه شدن با مرگشون برای ما سختتر میشه و بسیاری از افراد رو میبینیم که هنوز نمیتونن واقعیت رو قبول کنن که عزیزانشون دیگه پیششون نیستن.
چیزی که در مورد کووید اصلا نمیشنویم اینه که بسیاری از افراد عزیزانشون رو در بیمارستان گذاشتن و برای جلوگیری از گسترش کووید، فداکاری کردن و کنار عزیزانشون نموندن. این فداکاری باید به رسمیت شناخته بشه. اگر افراد درک کنن که چرا این سوگواری براشون انقدر سخته، به التیام یافتنشون کمک میکنه. اونا باید بدونن که برای رسیدن به یک خیر بزرگتر این کارو انجام دادن و در حینش هم چیزی رو از دست دادن.
این نوشته ترجمهای است که از بلاگپستِ « How your brain copes with grief, and why it takes time to heal» که «آژانس محتوای نیمفاصله» ترجمهاش کرده است.